خواستم بگویم که کیستم... دیدم نگفتن بهتراست !... چه سود آنکه با من نمی ماند، همان بهتر که نشناسد...مرا... ... آنکس که می ماند، خود, خواهد شناخت
ادامه...
به تو میاندیشم ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو میاندیشم. همه وقت
همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم. تو بدان این را، تنها تو بدان! تو بیا تو بمان با من، تنها تو بمان! من همین یک نفس از جرعۀ جانم باقیست، آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش!
فریدون مشیری از مجموعۀ «بهار را باور کن»
سمیرا
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 ساعت 10:29 ب.ظ
دلگیرم از دنیآ و روزگآرش از بی کسی هآ و سکوت هآ! این منم که اینگونه خسته ام منی که همیشه خوب بودم و خندآن منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل! نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم! چون “تـو”، “من” نیستی! پس لطفا قضآوتم نکن…جآی آن دعآیم کن…