دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

همیشه...

یادمان باشد که همیشه:

ذره ایی حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"

کمی کنجکاوی پشت هر "همین طوری پرسیدم"

کمی احساسات پشت هر "به من چه اصلا"

مقداری خرد پشت هر "چه می دونم"

و اندکی درد پشت هر "اشکال نداره"

وجــــــــــــــــود دارد

درد...

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی

که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟

همه جا...

همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !

دل تنگ...

دلت تنگ یک نفر که باشد !
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد،
و لحظه ای فراموشش کنی،

فایده ندارد…
تو دلت تنگ است،
دلت برای همان یک نفر تنگ است!
تا نیاید… تا نباشد…
هیچ چیز درست نمی شود…!!

نامه ی زیبای فریدون فرخزاد به یک فاحشه...

اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!

اما میخواهم برایت بنویسم

شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!

… چه گناه کبیره ای…!

میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،

من هم مانند همه ام

راستی روسپی!

از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو،

زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!

اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد

و یا شوهر زندانی اش آزادشود این «ایثار» است !

مگر هردواز یک تن نیست؟

مگر هر دو جسم فروشی نیست؟

تن در برابر نان ننگ است…

بفروش ! تنت را حراج کن…

من در دیارم کسانی را دیدم

که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی

نه از دین .

شنیده ام روزه میگیری،

غسل میکنی،

نماز میخوانی،

چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،

رمضان بعد از افطار کار می کنی،

محرم تعطیلی.

من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،

جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم،

غسل هم نکنم،

چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم،

پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،

محرم هم تعطیل نکنم!

فاحشه !!

دعایم کن …