آنقدر ترسیده ام از بازی روزگار...
که دیگر از بازی های کودکانه هم می ترسم!
می ترسم از قایم باشک
از اینکه چشم بگذارم و باز کنم...
و تو دیگر نباشی!
از بالا بلندی...
از اینکه در اوج باشی و...
دستم به تو نرسد!
از زوو...
که در هوای نبودنت، نفسم بگیرد!
از تاب تاب عباسی...
که دیگر در آغوشم نیافتی!
از هفت سنگ...
که آنقدر سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد!
اما...
دوست دارم لِی لِی دخترانه را...
که می دانم...
در هر رفتنی
دوباره به سوی من باز میگردی!!...
سلام خوبی؟ به ما سر نمیزنی؟
خوشحال میشم وبلاگت رو توی دایرکتوری سایتم لینک کنی.
سلام بهتون سر زدم لینکم کردم عزیزم