دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

خسته...

من خیره نشسته ام به نام تو...
من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..
سکوت کرده ای..
با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..
نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..
نمی دانی..
و باز هم نمی دانی..
نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..
.
دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..
می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..
خسته ام ..
و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...
نظرات 1 + ارسال نظر
م..... سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ http://pechpechhayeman.blogsky.com

دیر شده؟
ولی گاهی لحظه آخر...

بعضی اوقات دیگه راه برگشتی نیست حتی لحظه آخر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد