دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

مرد من...

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ !

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ،

ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ

ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ

ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ

ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ …

ﻣﺮﺩِ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ …
نظرات 2 + ارسال نظر
م..... شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ

bravo

فریناز دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:30 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب


از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کند


جویبار گیسوان خیس من

روی سینه اش روان شده


بوی بومی تنش

در تنم وزان شده


خسته دل نگاه می کند

آسمان به روی صورتش خمیده است


دست او میان ماسه های داغ

با شکسته دانه هایی از صدف


یک خط سپید بی نشان کشیده است

دوست دارمش...

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را


دوست دارمش...


از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

کاش با همین سکوت و با همین صفا

در میان بازوان من

خاک می شدی

با همین سکوت و با همین صفا...


در میان بازوان من

زیر سایبان گیسوان من

لحظه ای که می مکد لبان تو

سرزمین تشنه ی تن جوان من

چون لطیف بارشی

یا مه نوازشی

کاش خاک می شدی...

کاش خاک می شدی...

تا دگر تنی

در هجوم روزهای دور

از تن تو رنگ و بو نمی گرفت

با تن تو خو نمی گرفت


تا دگر زنی

در نشیب سینه ات نمی غنود

سوی خانه ات نمی غنود

نغمه ی دل تو را نمی شنود

از میان پلک های نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

مثل موج ها تو از کنار من

دور می شوی...

باز دور می شوی...


روی خط سربی افق

یک شیار نور میشوی


با چه می توان

عشق را به بند جاودان کشید؟

با کدام بوسه با کدام لب؟

در کدام لحظه در کدام شب؟


مثل من که نیست می شوم...

مثل روزها...

مثل فصل ها...

مثل آشیانه ها...

مثل برف روی بام خانه ها...


او هم عاقبت

در میان سایه ها غبار می شود

مثل عکس کهنه ای

تار تار تار می شود

با کدام بال می توان

از زوال روزها و سوزها گریخت!

با کدام اشک می توان

پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟


با کدام دست می توان

عشق را به بند جاودان کشید؟


با کدام دست؟...

خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب...



فروغ فرخزاد

خیلی زیبا بود.
عزیزم کم پیدایی؟ کجایی؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد