مگــر نمــیگـوینـد کـه هـر آدمــی
یکـــ بـار عـاشق مــیشود ؟
پس چـرا هـر صبح کـه چشمهـایت را بـاز مـیکنـی
دل مـیبـازم بـاز ؟
چـرا هـربـار کـه از کنـارم میگـذری
نفست مـیکشم بـاز ؟
چـرا هـربار کـه مـیخندی
در آغـوشت در بـه در مـیشوم بـاز ؟
چـرا هر بـار کـه تنت را کشف مـیکنم
تکـههای لباسـم بـال درمـیآورند بـاز ؟
گل قشنگــم بـرای ستـایش تـو
بهشت جـای حقیـریست
بـا همین دستهـای بـیقـرار
بـه خـدا مـیرسانمت...
خیلیییییییییییییییییییییییی زیبا بود
میسپارمت به خدا خدایی که هیچ نخواست تو را به من بسپارد.
چقدر زیبا...
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!
حسین پناهی
خدا رحمتش کنه ....