دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

عاشقی...

مگــر نمــی‌گـوینـد کـه هـر آدمــی

یکـــ بـار عـاشق مــی‌شود ؟

پس چـرا هـر صبح کـه چشم‌هـایت را بـاز مـی‌کنـی

دل مـی‌بـازم بـاز ؟

چـرا هـربـار کـه از کنـارم می‌گـذری

نفست مـی‌کشم بـاز ؟

چـرا هـربار کـه مـی‌خندی

در آغـوشت در بـه در مـی‌شوم بـاز ؟

چـرا هر بـار کـه تنت را کشف مـی‌کنم

تکـه‌های لباسـم بـال درمـی‌آورند بـاز ؟

گل قشنگــم بـرای ستـایش تـو

بهشت جـای حقیـریست

بـا همین دست‌هـای بـی‌قـرار

بـه خـدا مـی‌رسانمت...
نظرات 4 + ارسال نظر
م..... شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:38 ب.ظ http://pechpechhayeman.blogsky.com

خیلیییییییییییییییییییییییی زیبا بود

احسان یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:27 ق.ظ http://atashbax.blogsky.com

میسپارمت به خدا خدایی که هیچ نخواست تو را به من بسپارد.

چقدر زیبا...

فریناز دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

حسین پناهی

خدا رحمتش کنه ....

reza چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ب.ظ http://shadyakh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد