دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

حرف...

خودم را که در چشم هایت به جـــــــــــا نمی آورم
دوباره
تنهایی ام به وجــــد می آید..
کز می کنم
در دفتری که هنوز هم انگشت به دهــان شعرهای شاخدار توست…
می نشینم…
و از معصومیت خاطرات نداشته ات دفاع می کنم…

که من
استمرار عاشقانه هایی هستم
که هـــــــرگز
سر به ابتذال واقعیت فرو نمی آورند

وقتی
آغوش های نا مــــاندگار این حوالی
به قدر یک جرعه از تنهایی های من…،
رسمیت ندارند…

می دانی… !
من تنها به قدر تنـــــ هایی خودم، حرف برای گفتن دارم…
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد