دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

خدایا...




"خدایا"
چه کرد روزگارت با من
که دیگر گریه ام
آرام نمیکند مرا... ؟؟ میان انکار های تو
برای همیشــه گــُم شد
.
آن خیالی که از دوست داشتنِ تو،
ساخته بودم

دلتنگی...

وقـتی پـس از مــُدت هآ بی خــبری...

بی آنکه یک بــآر

سـراغی از مـَن بگیـــری،

میگـویی:دلـَم بـرات تنـگ شـُده

یـآ مـَرا به بــآزی گــرفته ایــ

یـآ معـنی دلتــَنگی را نمیفـَهمی...

دلتــَنگی ات ارزانــی خودَتــــ

ساده...

ساده من گریه می کنم
حتی
ساده هم می شود به من خندید
ساده ام
اما
ساده بودنم را هم
هرگز نمی شود ساده فهمید

یلدای آدما...

یلدای آدم ها
همیشه اول دی نیست
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست......

غرور...

هرچه مغرور تر باشـــــی ،

تشنه ترند برای با تو بودن…

و هرچه دســـت نیـــافتنـــــی باشی،

بیشتر به دنبالت می آیند…

امان از روزی که غروری نداشته باشی،

و بی ریا به آنها محبت کنی…

انوقت تـــــورا هیچوقت نمیبیند…

ســــاده

از کـــنارت عبور میکنند