دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

بغل کردن...


میــــــدونـے چرا بغــــــل کردن قشنگـﮧ؟

چوטּ طرف راســــــتت
ڪـﮧ
قلب نیست
همیــــــشـﮧ פֿـالــــــیـﮧ
وقتــــــــے بغلــــــش میــــــڪـنـــے
قلـــب اونـﮧ ڪـــﮧ
پُــــــرش مــــے ڪــنـــــــﮧ

صبح و شب...

صبح را از چشم عقربه ها می بینیم

بلند می شویم و می رویم به پایان روز می رسیم

و دست به دیواری می زنیم و

دوباره برمی گردیم



عادت کرده ایم

من

به چای تلخ اول صبح

تو

به بوسه ی تلخ آخر شب

من

به اینکه تو هربار حرف هایت را

مثل یک مرد بزنی

تو

به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم







عادت کرده ایم

آنقدر که یادمان رفته است شب

مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد

و یک روز آنقدر صبح می شود

که برای بیدار شدن

دیر است ...

خدایا...


نمیدانم سالها گناه و لجبازی، این نگاهت را از من گرفته یا نه؟

ای خدایِ محمد، دلم تنگ است....

ای خدای رمضانهای از کف رفته...خدای شبهای قدر..میشنوی؟

دلم تنگ است و به تو روی آوردم . تو که بهترین پناهی.

آیا دستِ رد به سینه ی پر گناهم می کوبی یا اشکهای غریبانه ام را با بوسه ای از روی گونه ام پاک می کنی.

سوگند که حاضرم ...
تا ابد پشت این در بمانم اما آواره ی کوچه های تاریک معصیت نشوم.

تو را به خداییت سوگند، به بغض کودکی که در بستر خالی پدر نشسته قسم....
بی وفایی هایم را با بی نگاهی جواب نده...

مرض...

مرض در دل تو
حجاب بر سر من !
حق حضانت برای تو
درد زایمان برای من !
نام خانواده برای تو
زحمت خانواده برای من !
چهار عقد ، برای تو
" حسرت عشق " برای من !!
هزار صیغه برای تو
حکم سنگسار برای من !
هوس برای تو !
عفاف برای من !
برای تو فقط پوشش ع و ر ت
برای من روکش ! حتی شده صورت !!
هــــــــــــــزار ســـــــال گذشت
مرض درمان نشــــــــــــــد

خدایا...


خـُבآیـآ ...

آغــوشـَت رآ امشـَب بـہ مـَن مـے בَهـے ؟

بـَرآے گـُفـتـَن ... چیــزے نـَבآرَم

امـآ بـَرآے شـنـُفـتـَنِ حـَرف هـآے تـو ... گـوش بسـیآر

.مـے شـَوَב مـَن بـُغـض کـُنـَم ..

تـو بگــویـے : مـَگـَر خـُבآیـَت نـَبآشـَב کـہ اینگـونـہ بـُغـض کـُنـے

مـے شـَوَב مـَن بـگــویـَ ـم خـُבآیـآ ...؟

تـو بگــویـے : جـآنِ دِل ...

مـے شـَوَב بیـآیــے ؟

تــَــــــمـَــــــــــنـ ـــــآ مـے کـُنـَ ـم ...

درد...


درد می کشم ، درد !

هم تلخ است هم ارزان

هم گیراییش بالاست !

هم اینکه تابلو نمی شوم !

و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود

که ماندنی نیست ، همین . . .!!!

باید...


باید کسی را پیدا کنم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد
آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی
آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد
هـیـــــچ نـگـویـد .
هـیـــــچ نـپـرسـد .
فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم
تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را
روزهـایـی کـه دروغ مـی گـویـد
روزهـایـی کـه دیـگـر دوسـتـم نـدارد
روزهـایـی کـه دیـگـر مـــرا در آغـوش نـمـی ـگـیـرد
روزهـایـی کـه عـاشـق دیـگـری مـی شـود…!

دروغ...


شـایـ ـد در مـیــ ـان ایـ ـن هـمـ ه نـامــ ـردی

بـایــ ـد شـیـطــ ـان را بـسـتـایـیـ م کـ ه دروغ نـگـفـتــــ !!

جـ ـهـنـ م را بـ ه جــ ـان خــ ـریــ ـد امــ ـا

تـظــ ـاهــ ـر بـ ه دوسـتـــ داشـتـ ـن آدم نـکـــ ـرد ...!!