دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

تنها...

تنهایــم

اما دلتنگ آغوشـی نیستم …

خستــه ام

ولی به تـکیه گاه نمی اندیشم …

چشـم هایم تـر هستند و قرمز

ولی رازی نــدارم …

چون مدتــهاست

دیگر کسی را “خــیـــلی” دوسـت ندارم

دعا...

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟

سهراب سپهری

دلتنگی...


نـه اینکــه زانــو زده بـاشـم ...


نـه...


فقط...


" دلتنگــــی ات "


سنگین است...


همیـــــــــــن

وقتی نیستی...


وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی‌ست
و «دوستت می‌دارم» رازی‌ست
که در میان حنجره‌ام دق می‌کند


و من چگونه بی‌تو نگیرد دل‌م
اینجا که ساعت و
آیینه و 
هوا
به تو معتادند...

کودکی...


دلم برای کودکیم تنگ شده

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود

دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود

دلم برای خدا تنگ شده

خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم

دلم برای کودکیم تنگ شده

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت ...

نوشتن...


بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی
فــــــقط برای یک نفـــــــر...
امـــــــا دلت میگیرد،
وقتی یـــــــادت می افتد
که هـرکسی ممکن است بخــــــواند
جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .

غمگینی آدما...


غمگینی ادم هایی که دوستشان دارم غمگینم میکند

گاهی دلم می خواهد با انگشتم

گوشه لبشان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید

اینکه کاری از دستم بر نمی اید

این که زورم به دنیا نمیرسد

تلخ است

خیلی تلخ...