دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

بندگی...

به قول حسین پناهی:

می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تـعطیــل است"

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی، دراز

بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال

ســوت بزنی، در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت

صف کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :
بگذار منتـظـر بمانند ...

گنجشک...

گنجشک به خدا گفت :
لانه ی کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسی، طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه ی حکمتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی!

خودتان...

خودتان را سفت بچسبید !

قدر خودتان را بدانید ....

ارزان نفروشید خودتان را ؛

به لبخندی ، به حرفی ، به نقلی ، به هدیه ای ، به اندک توجهی ...

بگذارید تلاش کند.

بگذارید برای به دست آوردنتان هزار راه را امتحان کند.

بگذارید قدرتان را بداند. بگذارید بهایتان را بپردازد.

آدمها چیزهای مفت به دست آمده را مفت هم از دست می دهند !

.

گــــــران باشید !

گریه...


هـَمـہ چیــز اَز یـک گــریـہ شـروع شـُב ...

نـہ ...

ایـن בاسـتـآن عـآشـقآنـہ نیسـت ...

شـروع زنـבگـے لـَعنـَتـے ام رآ مـے گـویـَ ـم ..

باران...

به باران دل نبند
که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد

اگر ببارد، از شوق ...
اگر نبارد، از دل‌تنگی ...