دنیای کوچک من
دنیای کوچک من

دنیای کوچک من

دل...

ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ تنگ می شود؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﯼ قلبم میگیرد . . . گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود، تا خسته شود تا بشکند . . .

عشق...

دوباره مینویسم،مینویسم که ای آدم ها عشق زنده است!! عشق در خنده های شاد کودک دراشک شوق مادر درچشمای خیس عاشق در زلال دل های بی قرار در بغض های بی صدا در خواب های معصومانه در سکوت حرف های ناگفته در قلب پاک تو در قلم خسته من...تایید میشود!!

خوشبختی...

ماکه ازهرچیز ترسیدیم سرمان آمد...! بیاتمرین کنیم کمی از"خوشبختی"بترسیم! (حسیـــن پنــــاهــی)

ماسک...

دست به صورتم نزن میترسم بیوفتد، ماسک خندانی که بر صورت دارم و آنگاه سیل اشک هایم تو را با خود ببرد و باز من بمانم و تنهایی

یار...

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفال می زنم ... حــافـــظ جانانه فــالـم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما ز یاران چشم یاری داشتیم خــود غــلـط بــــود آنچه می پنداشتیم

کم توقع...

ڪم توقع شده ام نـﮧ آغوشت را میخواهم نـﮧ یڪ بوسـﮧ نـﮧ دیگر بودنت را (!) همیـטּ ڪﮧ بیایـے از ڪنارمـ رد شوے ڪافیست . . . آرامش مـے رِساند حتـے اصطـڪاڪ سایـﮧ هایِماטּ ...