-
رنج...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 22:29
همیشه به قلبت بگو که ترس از رنج از خود رنج بدتر است. تاریکترین لحظه ی شب لحظه ی پیش از برآمدن آفتاب است. پائولو کوئیلو
-
نگاه و گناه...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 14:53
-
دل...
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 10:23
-
این روزها...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 22:39
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند . . . اما . . . من جلوی دهانش را میگیرم وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!! این روزها من . . . خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!!
-
زندگی...
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 13:58
-
گناه...
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 23:24
-
انسان...
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 23:12
دهان دختر زیبا تهی زدندان است که هر شکسته دندان بهای یک نان است در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهربانگ برداشتند که چرا سیمان نیست و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست...
-
تجربه هایم...
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 05:42
بگذار از تجربه هایم برایت بگویم اگر درد داری تحمل کن روی هم که تلمبار شد دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست کم کم خودش بی حس میشود..............................
-
سکوت شب...
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 05:41
سکوت شب را دوست دارم چون همهمه ی دروغ در دامنش ندارد سیاه است ، سیاه سیاه ، حقیقت محض و چه صداهایی که فقط در سکوت شب شنیدنی ست میشنوی صدای فریاد آرزوهایم را ؟ یا اسیر روز شدی؟ شب و انسان و احساس و نقاب نترس نقابت را بردار ، تا روح عریانم را به تو تقدیم کنم...
-
دلم...
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 05:40
دلم آنقدر سرد شده است که وقتی بغضم می شکند قطره های اشکم بلور میشوند میخواهم به نخ بکشمشان برای شمارش حسرتهایم وای که چقدر دلم برای خودم تنگ شده ....
-
مرد...
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:45
در ذهـــن زنـــــانه ی ِ مـَن،مَرد یعنی تکیه گـآهی اَمن. یعنی بـــوسه ای از روی دوستــــــــ داشتـن ، بدون اَندکی شَرمـ ! در ذِهن ِ زنــــانه ی مَن... مــَرد یعنی کوه بــودن...پـــر از سِخـآوت بودن.... پر از حَیاےِ مـَردانه....در کنارِ ایـن اُبـُهتــ ، لوس شدن هاےِ کودکـآنه.... در ذهن ِ زنــــانه ی خوشبیـن من ........
-
دلم...
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:42
دلـمـ شـڪسـﭟ.. عیبیے نـدارد! شڪستنےسـﭟ دیگــر! :)....مے شڪند.. اصلا فــداۍ سرﭞ :*.....قضآ و بلآ بـــود.. از سرﭞ دور شد!! اشڪمـ بے اماטּ میریزد.. مـہمـ نیسـﭟ! آبـــ روشنےسـﭟ.. خآنہ اﭞ تــآ ابــد روشـטּ بـــــــاد، یــــار دیــــــروز ِ مَــטּ ...!!
-
بهترین دوست...
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:41
-
خدایا...
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:32
ﺧﺪﺍﯾـــﺎ ... ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺣﺮﻓﻬـــﺎﯾﻢ ... ﺑﻮﯼ ﻧـﺎﺷـــﮑﺮﯼ ﻣﯽ ﺩﻫﻨــﺪ … ﺍﻣـــﺎ ﺗـــﻮ… ﺑـﻪ ﺣﺴـــﺎﺏ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﮕـــﺬﺍﺭ ...
-
به دادم میرسی...؟
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 23:07
زائری بارانی ام ، آقا به دادم می رسی؟ بی پناهم خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟ گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی پهنه آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر...
-
سکوت...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 23:23
سکوت میکنم نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند ! نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند ! نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند ! و نه برای بودنی تکراری سکوت میکنم … چون صدای تو را در سکوت می شنوم ، تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی و به من سکوت را هدیه دادی...
-
لبخند...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 23:22
تمام تنم میلرزد… از زخمهایی که خورده ام…!! من از دست رفته ام…شکسته ام می فهمی؟؟ به انتهای بودنم رسیده ام اما…! اشک نمیریزم پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند...
-
سعی...
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 00:03
همیشه تو زندگیت سعی میکنی.... چیزهای از دست رفته رو...... به دست بیاری.... ولی چیزهای بیشتری و........... از دست میدی.....
-
زندگی...
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 22:56
-
تو...
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 22:29
به تو میاندیشم ای سراپا همه خوبی، تک و تنها به تو میاندیشم. همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو میاندیشم. تو بدان این را، تنها تو بدان! تو بیا تو بمان با من، تنها تو بمان! من همین یک نفس از جرعۀ جانم باقیست، آخرین جرعۀ این جام تهی را تو بنوش! فریدون مشیری از مجموعۀ «بهار را باور کن»
-
حرف دل...
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 23:51
حرف هاے בلـρ را هرگز کسے نمیفهمـב، فقط روزے مورچہ ها خواهنـב فهمیـב! روزے کہ בر زیر خاک گلویـρ را بہ تاراج میبرنـב...
-
بازی...
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 22:53
دلم از بازی آدما ی هفت رنگ گرفته... آدمــها کنــارت هستند . . . تا کـــی؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند ! از پیشــت میروند یک روز . . . کدام روز ؟ وقتی کســی جایت آمد ! دوستــت دارند . . . تا چه موقع ؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ! میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه ! نه . . . ! فقط...
-
دعایم کن...
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 22:51
دلگیرم از دنیآ و روزگآرش از بی کسی هآ و سکوت هآ! این منم که اینگونه خسته ام منی که همیشه خوب بودم و خندآن منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل! نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم! چون “تـو”، “من” نیستی! پس لطفا قضآوتم نکن…جآی آن دعآیم کن…
-
خدایا...
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 22:49
خدایا دستانی را در دستام قرار بده که پاهایش با دیگری پیش نرود! خدایا کسی را که قسمت دیگری ست سر راهم قرار نده تاشب ها دلتنگی اش برای ما باشد و خوشی اش برای دیگری! خدایا بگذار یا حقیقت آزارم بده تا یک دروغ خوشحالم کنه ! خدایا......
-
راز...
جمعه 18 مردادماه سال 1392 00:11
-
خدا...
جمعه 18 مردادماه سال 1392 00:08
یک لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛ جـدی میگــم نه شکوه است نه گلایه در این دنــیا . . . حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست! یـک دسـتی بـه زندگیـشان بکـش لــــــــــــــــــــــــــــطفا"
-
تنها...
جمعه 18 مردادماه سال 1392 00:06
تنهایــم اما دلتنگ آغوشـی نیستم … خستــه ام ولی به تـکیه گاه نمی اندیشم … چشـم هایم تـر هستند و قرمز ولی رازی نــدارم … چون مدتــهاست دیگر کسی را “خــیـــلی” دوسـت ندارم
-
دعا...
شنبه 12 مردادماه سال 1392 23:49
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی...
-
دلتنگی...
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 10:23
نـه اینکــه زانــو زده بـاشـم ... نـه... فقط... " دلتنگــــی ات " سنگین است... همیـــــــــــن
-
وقتی نیستی...
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 10:15
وقتی تو نیستی شادی کلام نامفهومیست و «دوستت میدارم» رازیست که در میان حنجرهام دق میکند و من چگونه بیتو نگیرد دلم اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند...