-
کودکی...
جمعه 4 مردادماه سال 1392 01:09
دلم برای کودکیم تنگ شده برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی...
-
نوشتن...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 01:52
بعضــــــی وقتا چیـــــــزی مینویسی فــــــقط برای یک نفـــــــر... امـــــــا دلت میگیرد، وقتی یـــــــادت می افتد که هـرکسی ممکن است بخــــــواند جــــــــز آن یک نفـــــــــر. . . .
-
دست کم...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 01:44
-
غمگینی آدما...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 01:32
غمگینی ادم هایی که دوستشان دارم غمگینم میکند گاهی دلم می خواهد با انگشتم گوشه لبشان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید اینکه کاری از دستم بر نمی اید این که زورم به دنیا نمیرسد تلخ است خیلی تلخ...
-
آدمها...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 01:30
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند از آدم های یک ساعت دیگر میترسم! چون درگیر هزاران ثانیه اند ثانیه هایی که در هرکدام رنگی دگر به خود میگیرند................
-
زندگی...
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 11:35
زندگی بایدکرد گاه بایک گل سرخ گاه بایک دل تنگ گاه باید روییددرپس یک باران گاه بایدخندیدبرغم بی پایان زندگی باورمی خواهد آن هم ازجنس امید هرکجاخسته شدی یاکه پرغصه شدی توبگوازته دل (من خدارادارم)
-
بغل کردن...
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 17:31
میــــــدونـے چرا بغــــــل کردن قشنگـﮧ؟ چوטּ طرف راســــــتت ڪـﮧ قلب نیست همیــــــشـﮧ פֿـالــــــیـﮧ وقتــــــــے بغلــــــش میــــــڪـنـــے قلـــب اونـﮧ ڪـــﮧ پُــــــرش مــــے ڪــنـــــــﮧ
-
صبح و شب...
جمعه 28 تیرماه سال 1392 13:23
صبح را از چشم عقربه ها می بینیم بلند می شویم و می رویم به پایان روز می رسیم و دست به دیواری می زنیم و دوباره برمی گردیم عادت کرده ایم من به چای تلخ اول صبح تو به بوسه ی تلخ آخر شب من به اینکه تو هربار حرف هایت را مثل یک مرد بزنی تو به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم عادت کرده ایم آنقدر که یادمان رفته است شب مثل...
-
خدایا...
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 22:14
نمیدانم سالها گناه و لجبازی، این نگاهت را از من گرفته یا نه؟ ای خدایِ محمد، دلم تنگ است.... ای خدای رمضانهای از کف رفته...خدای شبهای قدر..میشنوی؟ دلم تنگ است و به تو روی آوردم . تو که بهترین پناهی. آیا دستِ رد به سینه ی پر گناهم می کوبی یا اشکهای غریبانه ام را با بوسه ای از روی گونه ام پاک می کنی. سوگند که حاضرم ......
-
مرض...
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 15:23
مرض در دل تو حجاب بر سر من ! حق حضانت برای تو درد زایمان برای من ! نام خانواده برای تو زحمت خانواده برای من ! چهار عقد ، برای تو " حسرت عشق " برای من !! هزار صیغه برای تو حکم سنگسار برای من ! هوس برای تو ! عفاف برای من ! برای تو فقط پوشش ع و ر ت برای من روکش ! حتی شده صورت !! هــــــــــــــزار ســـــــال...
-
خدایا...
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 10:36
خـُבآیـآ ... آغــوشـَت رآ امشـَب بـہ مـَن مـے בَهـے ؟ بـَرآے گـُفـتـَن ... چیــزے نـَבآرَم امـآ بـَرآے شـنـُفـتـَنِ حـَرف هـآے تـو ... گـوش بسـیآر .مـے شـَوَב مـَن بـُغـض کـُنـَم .. تـو بگــویـے : مـَگـَر خـُבآیـَت نـَبآشـَב کـہ اینگـونـہ بـُغـض کـُنـے مـے شـَوَב مـَن بـگــویـَ ـم خـُבآیـآ ...؟ تـو بگــویـے : جـآنِ...
-
درد...
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 10:21
درد می کشم ، درد ! هم تلخ است هم ارزان هم گیراییش بالاست ! هم اینکه تابلو نمی شوم ! و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست ، همین . . .!!!
-
باید...
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 10:15
باید کسی را پیدا کنم کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـــــد آنـقـدر کـه یـکــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد هـیـــــچ نـگـویـد . هـیـــــچ نـپـرسـد . فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را روزهـایـی...
-
دروغ...
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 13:50
شـایـ ـد در مـیــ ـان ایـ ـن هـمـ ه نـامــ ـردی بـایــ ـد شـیـطــ ـان را بـسـتـایـیـ م کـ ه دروغ نـگـفـتــــ !! جـ ـهـنـ م را بـ ه جــ ـان خــ ـریــ ـد امــ ـا تـظــ ـاهــ ـر بـ ه دوسـتـــ داشـتـ ـن آدم نـکـــ ـرد ...!!
-
دنیا...
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 13:34
-
شیشه...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:19
دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد ! ؟ دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود ولــی از هــم نمــی پاشــد ! ؟ ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛ خــرد و تــکـه تــکــه ، از هــم نـمـــی پــاشـم... ولـــی شــکـستـــه ام ... بــاور کــن...
-
من...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 16:15
مـن اگـر عـاشـقانهـ مـی نـویسمـ نـهـ عـاشـقـمـ ، نـهـ مـعشوقِ کـســی ! فـقـط مـی نـویسمـ تـا عـشـــق یـاد قـلبمـ بـمانـد ... در ایــن ژرفـای دل کنـدن هـا و عـادت هـا و هــوس ها فقـط تمـرین آدمـ بـودن میکنمـ ! هـمیـــن ...
-
تنهایی...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 23:08
تــــنــهـــღـــایــــے کــــه طــــولــــانــــی مــیشه مــــعــــیــــــار دوســــتـــــــــ داشــتــــن آدمــــــا هم عــــوض مــیشه یــــــــــــــهـــــــــــــو میــبیـــنے اون آدҐ، گـــــلــــدون شــــمـــعـــدونے گــــوشـــه اتــــاقـــــشــو بـــا کـــــل دنـــیـــا عــــوض نــمـــیــــکـــنــــه...
-
کبوتر...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 23:02
کبوتر باش کبوتر ها نشان مهر و پروازند کبوترها نماد عشق های خفته در آغوش یک رازند کبوتر باش کبوترها نمآهنگ صعود یک فرشته تا به پایان یا زآغازند کبوتر باش کبوترهای خونین پر" همیشه فکر پروازند.........
-
احساس...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1392 22:57
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد من را انتخاب کرد ... دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد... زد محکم و محکم تر . به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود... مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته...
-
از یک جا...
شنبه 15 تیرماه سال 1392 22:46
در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ ! از یـڪ روز، از یـڪ جــآ، از یـڪ نفـر، بـہ بعـد...! دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ! نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ،نـہ خیـآبـآטּ هآ همـہ چیـز مـﮯ شـود: عشق و دلتنگـﮯ...!
-
بچگی...
شنبه 15 تیرماه سال 1392 22:24
کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد...
-
ارزشها...
شنبه 15 تیرماه سال 1392 22:19
دیـگـر نـه "شـلــوار پــاره" نـشــانهـــ ی "فـــقـر" اســـت .... نــه "سکــوت" عــلامــت "رضــایـت".... دنــیـــــــــای غـــریـبـیــست ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش....
-
سالها...
شنبه 15 تیرماه سال 1392 09:53
سال ها دویده ام!!! با قلبی معلق و پایی در هوا دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است...... دلم رسیدن میخواهد...............
-
من چه کردم؟...
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 22:46
من چه کردم که به من بد کردی؟؟؟ تا که هم قصه ی این دل گشتی دل من را تو پر از غم کردی... و به آسانی ِ نوشیدنِ آب عشق و احساس مرا رد کردی... من چه کردم که تو از سنگ شدی؟؟؟ دشمنی با دلِ پر غم کردی... دلِ تو سنگ شد و من شیشه شیشه بشکستی و شادی کردی... تو به این قلبِ پر از درد بگو: من چه کردم که به من بد کردی؟؟؟.......
-
خدایا...
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 22:40
خـُـבآیــآ چــوטּ مـآهیــآטּ کــﮧ از عمقـــ و وسعتـــ בَریـآ بـــے خبرنــב عظمتـــ و ژرفای عشقـــ تو رآ نمی شناســـم فقط میـבآنم کــﮧ معبوב این בل خستــﮧ تویـــے و اگــر בیــבه از من برگیرے خواهم مُرב...
-
دنیا...
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 20:39
◘ کل دنیـــآ رآ هـــم کـــه دآشتــه بآشــی . . ◘بــآز هــــم دلتــــ میخــوآهــــد . . . ◘بعضــی وقتهــــآ . . . فقـــط بـعـضــی وقتهـــآ . . . ◘بـــرآی یـکــــ لحظــــه هـــم کـــه شـــده . . . ◘همــــه دنیـــآی یـکــــ نفــــر بآشــی.....!!!♥♥♥
-
سنگ...
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 00:53
امروز داشتم تو خیابون راه میرفتم پام به یه سنگ گیر کرد و تعادلم و از دست دادم ، برگشتم پشتمو ببینم که یهو پام به یه سنگ دیگه خورد و با مخ اومدم پایین... قشنگ ترین تجربه زندگیم بود ! اگر زیاد به سنگ قبلی معطوف شی سنگ بعدی کار ناتموم قبلی رو تموم میکنه !!
-
خدایا...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 22:54
خدایـــــا ؛ دخلـم با خرجـم نمی خواند ! کــــم آورده ام ! صبری که داده بودی تمام شد . . . ولی دردم هم چنان باقیست !! بدهکار قلبم شده ام ! می دانم شرمنده ام نمی کنی ؛ باز هم صبــر می خواهم . . .
-
سرخاک من...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 23:11
سر خاکـ من... اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه... اونی که نخواستـ منو ببینه بلاخره میاد سر خاکم... اونی که حتی نمیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته... اونی که سلام نمیکرد میاد برا خداحافظی... . . . . . . عجب روزیه اون روز...