-
دل...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:51
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ تنگ می شود؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﯼ قلبم میگیرد . . . گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود، تا خسته شود تا بشکند . . .
-
عشق...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:50
دوباره مینویسم،مینویسم که ای آدم ها عشق زنده است!! عشق در خنده های شاد کودک دراشک شوق مادر درچشمای خیس عاشق در زلال دل های بی قرار در بغض های بی صدا در خواب های معصومانه در سکوت حرف های ناگفته در قلب پاک تو در قلم خسته من...تایید میشود!!
-
خوشبختی...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:48
ماکه ازهرچیز ترسیدیم سرمان آمد...! بیاتمرین کنیم کمی از"خوشبختی"بترسیم! (حسیـــن پنــــاهــی)
-
ماسک...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:46
دست به صورتم نزن میترسم بیوفتد، ماسک خندانی که بر صورت دارم و آنگاه سیل اشک هایم تو را با خود ببرد و باز من بمانم و تنهایی
-
یار...
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 23:25
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفال می زنم ... حــافـــظ جانانه فــالـم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما ز یاران چشم یاری داشتیم خــود غــلـط بــــود آنچه می پنداشتیم
-
کم توقع...
شنبه 1 تیرماه سال 1392 00:23
ڪم توقع شده ام نـﮧ آغوشت را میخواهم نـﮧ یڪ بوسـﮧ نـﮧ دیگر بودنت را (!) همیـטּ ڪﮧ بیایـے از ڪنارمـ رد شوے ڪافیست . . . آرامش مـے رِساند حتـے اصطـڪاڪ سایـﮧ هایِماטּ ...
-
دلم...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 18:51
دلم یک حســــــــ ســــــــــــــــرد می خواهــــــــد! مثل وقتی که سرت را زیر آبــــــــ می کنی! همه چیز در کندی زمان پیش می رود . . . مثل آمدن قاصدک ها که انگار سال هاست که خوابیده اند! آرام آرام دلم آرامــــــــــــــــــــــــش می خواهد... نه خدایــــــــــــــــا!!! این روزها دلــــــــم عجیب...
-
انسان بودن...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 18:49
گآهیــ اَز دوستــ ـدآشتَنــ هآیَمـ اِحسآسـ ِ" پَروآز "میکُنمـ … گآهیــ اَز دلتَنگیهآیمـ احسآس ِ "مــُچالِگیـــ" … گآهیــ اَز اِنسـآنــ بـودَنمـ اِحسـآس ِ "خَستِگیــــ" … ـهَر لَحظهـ "احسآسیـــ "… وَ حتیــ گآهیـــ "پارادوکس" ِ اینها با یکدیگر یِکـ لَحظـهـ "خَندهـ" یِکـ لَحظهـ "اَشکـــ" یِکــ لَحظِهـ حِسـ ِ" تَنهــآییــ...
-
آواز جغد...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 10:18
جغد نزد خدا شکایت برد : انسان ها آواز مرا دوست ندارند. خدا به جغد گفت : آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند؛ دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ؛ تو مرغ تماشا و اندیشه ای؛ و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد؛ دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست؛ اما تو بخوان، و همیشه بخوان؛ که آوازِ...
-
عادت...
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 11:20
عادت میکنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش... به بودن چیزی و سپس نبودنش... تنها عادت میکنم... اما فراموش نه!! شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را درحالی که همه میگویند... خوش به حالش!!! چه زود فراموش میکند.
-
عطرها و آهنگ ها...
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 22:35
عطرها و آهنگ ها بی رحمترین عناصر زمینند! بی انکه بخواهی می برندت تا قعر خاطراتی.. که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی….
-
کاش...
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 22:35
من به اندازه یک آسمان دلم گرفته! میخواهم گریه کنم میخواهم فریاد بزنم.. کاش میتوانستم خودم را از خود بیچاره ام بگیرم کاش میتوانستم نباشم بمیرم! کاش میتوانستم خود را از این شب طولانی رویاها برهانم کاش میتوانستم خاموش شوم فنا شوم محو شوم.. من از این روزگار خسته شده ام از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند...
-
عشق...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 11:52
همین دلتنگی های فصلی همین دلشوره های بی خودی همین لبخندهای گاهی به گاهی همین چشم های خیس یواشکی همین لجبازی های شبیه بچگی ... ... ... ... همین بغض های بیقرار همین دلهره های مشکوک اصلا همین نوشته های خط خطی ؛ همهی این ها عشق است خود ِ خود ِ عشق است سختش نکن! عشق همین اتفاقات ساده است...
-
بکارت...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 11:43
فریاد از دست بعضی مردان... بکارت را درست بخوان...!!! یک بار دیگر...!!! این گونه برایت تفسیر کرده اند...!!! یعنی...!!! صاحبش بکاره تو می اید...!!! چون هنوز این یکی را امتحان نکرده ای...!!! اما وقتی بکارت را از او گرفتی دیگر بکاره تو نمی اید؟؟ چون دیگر امتحانش کرده ای...!!! میروی سراغ دیگری که بکار تو بیاید...!!! اینها...
-
کات...
شنبه 25 خردادماه سال 1392 18:19
یه وقتایی اینقدر زندگیم غمناک میشه که دوست دارم یکی یهو بگه کات عالی بود خسته نباشین بچه ها واسه امروز بسه...
-
لیاقت...
شنبه 25 خردادماه سال 1392 11:28
دیگر نخواهم گفت : آدم ها یا به عشقشان می رسند یا نمی رسند می دانی چه می گویم ؟ خواهم گفت : آدم ها به لیاقتشان می رسند و این برای تو بهتر است چون به لیاقتت رسیدی! من نیز به لیاقتم خواهم رسید...
-
من...
جمعه 24 خردادماه سال 1392 23:07
من نه عـاشق بـودمـ و نـه آلـودهـ بـه افـکار پـلید من بـه دنـبـال نـگاهے بـودمـ کـه مرا از پس دیـوانـگے امـ مے فـهمیـد ! و خدا مے دانـد ... سادگـے ام از تـه دل پـیـدا بـود ...
-
کجایی...
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 18:50
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم چشم مـےدوزم زل مـے زنم… انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم: ” هــــیس… !مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!” امآ…! گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و پرت مـے کنم سمت آسمآטּ! دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے کـﮧ تو رآ نمـے شنوم...
-
بازی...
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 19:30
بچه ای گریه میکرد و میگفت: هیچکی با من بازی نمیکنه.. ته دلم گفتم تو بزرگ شو ببین چه بازی هایی ک باهات نمیکنن...
-
عادت...
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 14:13
آدما عادت میکنند به بودنها , خندیدن ها , خوش گذراندن کنار فردی خاص کافیست تعدادی ساعت برایشان خاطره ی خوب بسازی عادت میکنند به تکرار این خاطرات کنارت عادت میکنند به بودنت گاه میگویند دوستت دارم تو جدی نگیر آنها فقط عادت کرده اند جمله ای میگویند برای ماندنت برای تکرار کردن آن خاطرات شیرین برایشان عادت کرده اند همانطور...
-
زن...
جمعه 17 خردادماه سال 1392 10:44
روسـَریـت رآ בرسـت بـبـَنـב ... لـبآسـهآیـَت پـوشـیـבه بآشـَב ... آرآیـِش نـَکـن ... حـَتـے اگـہ رآه בآره زیـبآ هـَم نـَبآش ... בخـتـَرَک ایـن جـآ چـشـم هآ گـرسـنـہ تـَر از مـعـבه هآسـت ... سیـرآب شـבن چـشـم هآ خیـآلـے بآطل اسـت ... اگـَر اجـتـمآعـے بـَرخـورב کـنـے میـگویـَنـב خـَرآب اسـت ... اگـَر سـَرב بآشـے...
-
گاهی...
جمعه 10 خردادماه سال 1392 23:42
خوب است بدانیم که گاهی آنچه می کشیم درد بی او بودن نیست تاوان با او بودن است!!!!!!!!!!!!!!!!! ادامه
-
چشم خوش بین...
جمعه 10 خردادماه سال 1392 12:32
چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم،سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد. دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم...
-
خودت یا...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 22:54
تقصیــر از مــن استــــ آن زمـان کـه گفتـی قــول بـده همیشـه کنـارم بمــانـی یــادم رفتـــــــ بپــرســم کنــار خودتـــ یا خاطــره هایتــــــ
-
خود باخته...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 22:51
-
لحظه ی دردآور...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 22:49
چه لحظه ی درد آوریه وقتی میپرسه خوبی ؟ بغض تو گلوت میپیچه . . . پنج خط تایپ می کنی ولی به جای ارسال . . . همه رو پاک میکنی و مینویسی : خوبم مرسی تو خوبی ؟ ادامه
-
گاهی...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 22:46
گآهــے بـہ جـ ـآیـے مے رِسَــב ... ڪﮧ آבمـ בســتـ بـہ خــوבڪُشـ×ـے مـے زَنـَ ـב ...(!) نـَﮧ ایـنـڪﮧ تـیـ×ـغ بـَرבارَב رَگـَـ×ـش رآ بــِزَنــَـב ... نـَﮧ قـِـیـ ــב اِحـسـآسَـ×ـشـــ رآ مـے زَنـَב (!)
-
زندگی...
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 22:44
-
خدایا...
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 20:22
خـ ـدایـآ اَجـ ــازه اَسـ ـتــ نـآصَـ ـبـور ے کُـ ـنم؟! بـہ بُـزرگـیـتــ قـ ـسَـم اَز صَـ ـبورےخـَسـ ـتہ اَم اَز فــَریآدهـ ـایـے کہ دَر گـ ـلویـَ ـم خَــفہ مــآند و مےمآنـد... از اَشـ ـکــ هایـے شـَبــ هـا بآلِـشـَ ـم رآ خیـ ـس مےکُـ ـند!! وَ تـُ ـو شــآهِـد آن هَــسـتے... از حَــرفــ هـایـے کہ زِنـ ـده بـہ گـ ـوُر...
-
خدا...
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 00:04